در خیابانش چو بو آواره ام...
بیا با تار جان ، پیوند بندیم.....
من و تو پس زده ی روزگار امروزیم
خُرَّم کسی که با تو ، روزی به شب رسانَد
خوش آنکه ز روی تو دلش رفت ز دست
کو همنفسی تا کند احیای دل ما؟
به من از تو فقط هجران رسید ،آن هم چه هجرانی...
می توان از تو فقط دور شد و آه کشید...
تویی که در سفر عشق خط پایانی...
روزی که عاشقت نشوم بی شروع باد...
شبستان معاصی صبح رحمت آرزو دارد...
بى تو مرغ درمانده،به شب گمراهم....
تو مثل آنچه که ناگفتنی است،زیبایی ...
هزار قیصر و قاسم فدای قاف تو، عشق!
زمانه ای ست که سرگرمِ بی کلاهیِ خویشم...
ناله میخیزد بسان نی ز سر تا پای من...
از این خاک فنا تا کی فریب زندگی خوردن؟
تو مثل شب در کوهستان اصیل و گیرایى..
دل چو بستم به خدا ؛ حَسبی الله و کَفىٰ ...
بدین صفت که تویی، دل چه جای خدمتِ توست؟
نیست جرم ما و تو، معجونِ هستی بنگ داشت
بی من توهرجا که هستی دلت شاد،امشب...
غایب مشو از دیده که در دل بنشستی....
فتنه انگیز جهان غمزه ی جادوی تو بود...