دست های تو خانه ی من است وقتی مُردم مرا در دست هایت دفن کن شاعر:پوریا پلیکان
مگر بهار را دزدیده اند که هرچه می رویم به لبخند نمی رسیم ؟
شهر باغِ وحشِ بزرگی ست در هر خانه تعدادی انسان زندانی اند
به آفتاب بگویید کمی زودتر طلوع کند پوستم را شسته ام پهن کرده ام روی بند می خواهم برای عشقی تازه آماده شوم