جرم من عاشق شدنم بود و زندانم چشمان تو
ما به جرم ساده لوحی این چنین تنها شدیم مردمان این زمانه با دو رنگی خوش ترند
دوست داشتنت اگه جرم باشه من گناهکار ترین آدم روی زمینم
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کانجا سرها بریده بینی بی جرم و بی جنایت
دل دادم و بد کردم یک درد به صد کردم وین جرم چو خود کردم، با خود چه توانم کرد
وابستگی نه جرمہ نہ درده خوده مرگہ
ما گنه کاریم آری جرم ما هم عاشقی است آری اما آنکه آدم هست و عاشق نیست کیست؟