تورا جانم صدا کردم، ولیکن برتر ازجانی
به شوقِ بودن تو، نبضِ دل تپیدنی است
کاش فردا خبرم را برسانند به تو هم تو آرام شوی هم دل سرگشته ی من..
وزن چندانی ندارد اشک اما همرهش میرود انگار یک حجم وسیعی از دلم
غالبا در هر تصادف می رود چیزی ز دست لحظه ی برخورد چشمت با نگاهم دل برفت
من ندانم ز نگاه تو چه خواندم اما دانم این چشم همان قاتل دلخواه من است
کاش فردا خبر مرگ مرا برسانند به تو هم تو آرام شوی هم دل سرگشته ی من