مٖرا چو آرزوی روی آن نگار آید چو بلبلم هوس نالههای زار آید
چشمم ز غمت نمیبرد خواب
تا گل روی تو دیدم، همه گلها خارند تا تو را یار گرفتم، همه خلق، اغیارند
عهد تو و توبه ى من از عشق می بینم و هر دو بی ثبات است
به چه کار آیدت ز گل طبقی I از گلستان من ببر ورقی
هوشم نماند با کس اندیشه ام تویی بس
دوستان عیب کنندم که چرا دل به تو دادم باید اول به تو گفتن که چنین خوب چرایی؟
همه کس سر تو دارد تو سر کدام داری؟؟!
زحمت چه میکشی پیِ درمانِ ما طبیب؟ ما نمی شویم و تو..... میشوی
رشکم آید که کسی سیر ، نگه در تو کند........
حالم از شرح غمت....... افسانه ایست.......
کز هر چه در خیال من آمد نکوتری...
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست ..! در و دیوار گواهی بدهد کاری هست ...
اندرون با تو چنان انس گرفتست مرا که ملالم ز همه خلق جهان می آید
ما مست شراب ناب عشقیم نه تشنه ی سلسبیل و کافور
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست
با همه جلوهی طاووس و خَرامیدنِ کبک عیبت آن است که بیمِهرتر اَز فاختهای...
دست به بند می دهم گر تو اسیر می بری...
عهد تو و توبه ى من از عشق می بینم و هر دو بی ثبات است !
دیگران چون بروند از نظر از دل بروند تو چنان در دل من رفته که جان در بدنی
ما سپر انداخته ایم گر تو کمان میکشی
گبر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش قبله ای دارد و ما زیبا نگار خویش را
خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست...؟!
هر که با مثل تو اُنسش نبود، انسان نیست