آنکه به دل اسیرمش در دل و جان پذیرمش گر چه گذشت عمر من باز ز سر بگیرمش
زندگی شطرنج است و عمر ما صفحه ی آن
در آسمان خبری از ستاره من نیست که هر چه بخت بلند است عمر کوتاه است
تلخی عمر به شیرینی عشق آکنده است چه سرانجام خوشی گردش دنیا دارد
در انتظار تو بنشستم و سر آمد عمر...دگر چه داری از این بیش انتظار از من؟
گفتی که رفته رفته چو عمر آیمت به سر عمرم ز دیر آمدنت رفته رفته رفت
غافِل ڪُند از کوتهی عُمر شڪایَت شب در نظر مردُم بیدار، بُلندَست