پروردهٔ عشق شد سرشتم جز عشق مباد سرنوشتم
همه عالم تن است و ایران دل
چو رفتم جهان را چه اندوه من!
بی عشق مباد سرنوشتم
سایه شکن باش چو نور چراغ
همان بازی کنم با زُلف و خالت که با مَن میکند هر شب خیالت
عاشق شده ام بر تو تدبیر چه فرمایی از راه صلاح آیم یا از ره رسوایی؟
بت سیمین تن،سنگین دل من به تو گمره شده مسکین دل من