شکوفه های هلو رُسته روی پیرهنت دوباره صورتی ِصورتی ست باغ تنت دوباره خواب مرا می برد که تا برسم به روز صورتی ات رنگ مهربان شدنت ... چه روزی آه چه روزی که هر نسیم وزید گلی سپرد به من پیش رنگ پیرهنت... چه روزی آه چه روزی که...
صبح شد ز لبت بوسه گلم لقمه بگیرم؟ بر پیرُهنت دست کشم ... دکمه بگیرم؟ گر ضعف مرا... گرفته باشد از تو؟ باز از سر قلاب لبت طعمه بگیرم؟
ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﭼﺮﺍ ﺍﯾﻨﻘﺪﺭ ﭘﯿﺪﺍﺳﺖ ؟ ﺩﺭ ﻭ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﭼﺮﺍ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﺧﻢ ﻣﯽﮐﺸﻨﺪ ﻣﺪﺍﻡ ؟ ﻭﻗﺘﯽ ﻧﯿﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﻧﺒﻮﺩﻧﺖ ﻣﯽﭼﺮﺧﻢ ﻭﻗﺘﯽ ﻫﺴﺘﯽ ﺩﺭ ﺑﻮﯼ ﺗﻨﺖ ﺩﺭ ﮔﻞﻫﺎﯼ ﭘﯿﺮﻫﻨﺖ ﻋﺸﻖ ﻣﻦ ! ﺁﻭﺍﺭﮔﯽ ﻭﺍﺩﯼ ﭼﻨﺪﻡ ﺑﻮﺩ..؟