صبح پاییزی، چای داغ، آرام و بی دغدغه، لذت و سرور در قلبم، چنان که گویی در بهشتم. از پنجره به بیرون می نگرم، برگ های زرد و نارنجی، در باد می رقصند، و من سرمست از زیبایی شان.
چای ام سرد می شود در کنار کسی که دوستش دارم؛ ولی هیچکس نمی داند که این داغ ترین چای دنیاست!
تو باشی و من و دریا و ساحل نمِ بارانِ پاییزیِ خوشگل دو فنجان چای داغ و شعر حافظ دلم می خواهد اینک یارِ همدل