شنبه , ۳ آذر ۱۴۰۳
صبح پاییزی، چای داغ،آرام و بی دغدغه،لذت و سرور در قلبم،چنان که گویی در بهشتم.از پنجره به بیرون می نگرم،برگ های زرد و نارنجی،در باد می رقصند،و من سرمست از زیبایی شان....
چای ام سرد می شود در کنار کسی که دوستش دارم؛ ولی هیچکس نمی داند که این داغ ترین چای دنیاست!...
تو باشی و من و دریا و ساحلنمِ بارانِ پاییزیِ خوشگلدو فنجان چای داغ و شعر حافظدلم می خواهد اینک یارِ همدل...