پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
جان دلمی باباییروزت مبارک...
راحت نوشتیم بابا نان داد! بی آنکه بدانیم بابا چه سخت،برای نان همه ی جوانیش را داد....
هر چقدر یزرگتر شدمجای خالیت را در زندگی بیشتر حس کردم دلم بد جور هواتو کرده بابا...
دخترت را بغل بگیر و بخند، توی گوشش بگو صبوری کن!حرفهایت هنوز اثر دارد دخترت مرد میشود بابا!...
بابا برای نان جان داد حالافرزند برای نان جان داد...
فقط یک بار خوابش برد و جان بیدار شدن نداشت از بس ستون خانه بود بابا!...