تو نیستی و بهار از کنار پنجره ها چه بی تفاوت و آرام و سرد می گذرد...
با سکوتت هم صدای بیتفاوتها نشو داد کن با داد خود ویرانگر بیداد باش
کاش آدم ناراحت شه دلش بگیره گریه کنه ضجه بزنه... ولی نرسه روزی که مثل یه تیکه سنگ بی تفاوت شه...
هر سال یک بار از لحظه ی مرگم بی تفاوت گذشته ام بی آنکه بفهمم یک روز در چنین لحظهای خواهم مرد..