بر عکس بهارا که چند ساله بهاری نیست پاییز هنوز با ماست ، پاییز شعاری نیست پاییز هنوز سرخه ، پاییز هنوز زرده مثل یه درخت سبز با ریشه ی تب کرده این فصل ُ که میشناسی ، می خنده و می باره احوالشو می بینی ، معلومه جنون داره...
چشم تو باده ترین جام حلالیست که هست در مقامی که همان حال محالیست که هست
“تو” با قلب ویرانه من چه کردی؟ ببین عشق دیوانه من چه کردی در ابریشم عادت آسوده بودم… تو با “بال” پروانه ی من چه کردی؟ ننوشیده از جام چشم تو مستم… خمار است میخانه ی من…چه کردی؟ مگر لایق تکیه دادن نبودم؟ تو با حسرت شانه ی من چه...
دلم به عظمت باران ،.برایت دلتنگی میکند! امروز عجیب بی تو میمیرم....
هرگز نمی شود که تو را دید و بعد از آن جایی نفس کشید به جز در هوای تو
تا آخرِ عمر درگیرِ من خواهی بود و تظاهر می کنی که نیستی مقایسه تو را از پا در خواهد آورد من می دانم به کجایِ قلبت شلیک کرده ام تو دیگر خوب نخواهی شد...!
من یک نخورده مستم از مزه نگاهت ...
باتو آسان میشه از دست سیاییها گریخت رو زِسوی روزن شبهای بی فردا گریخت بی تو ای......... ای زیبا کلام گرنباشی در میان باید که از دنیا گریخت
دلم به عظمت باران برایت دلتنگی میکند! امروز عجیب... بی تو می میرم...
آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود دیگر فقط تصویر من در مردمکهای تو بود من عاشق چشمت شدم ...
تُو️ چه راحت شعر می شوی! با تو برای شعر گفتن نیازی به عشق نیست...
می دانم نیمه شب که فکر می کنی خوابیده ام به پاتوقِ مجازیمان سر می زنی این نوشته را همانجا می گذارم تا بفهمی می فهممت تا بفهمی به حُرمتِ آمدنت هیچ گاه صندوقِ دلخوشیِ پنهانمان را خالی نخواهم گذاشت مخصوصاشب هایی که دلگیر از من می روی مطمئن باش...
تو مال منی..️ خودم کشفت کرده ام ...
با من بخوابْ در خواب ، با تو قرار دارم ...
ما ظاهراً آبادهایی باطناً ویرانه ایم ....
یک روز می آیی که من دیگر دچارت نیستم.
گاهی مسیر جاده به بن بست می رود گاهی تمام حادثه از دست می رود گاهی همان کسی که دم از عقل می زند در راه هوشیاری خود مست می رود گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست وقتی که قلب خون شد و بشکست میرود اول اگر...
عشق تعبیر قشنگی ست برایم از تو ورنه کمتر سخنی بود که معنای تو داشت
تو مال منی خودم کشفت کرده ام ...️
من عاشق چشمت شدم نه عقل بود و نه دلی چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی
آرام بگیر امشب، ما هر دو پُر از دردیم در آتش و یخبندان، داغیم ولی سردیم داغیم، نمی فهمیم؛ تا فاجعه راهی نیست سردیم، نمی خواهیم از فاجعه برگردیم از مرهمِ یکدیگر تا زخمیِ هم بودن راهی ست که بی مقصد، با عشق سفر کردیم شعریم و نمی خوانیم، شوقیم...
اصلا دلیل بودن من ،گفتن از تو بود ...
یک روز می آیی که من دیگر دچارت نیستم از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم...