تورا جانم صدا کردم، ولیکن برتر ازجانی
غالبا در هر تصادف میرود چیزی ز دست لحظه برخورد چشمت با نگاهم، دل برفت
مثلِ هر صبح.. تو خورشیدی و من مشتری ات؛ در مدارِ تو و چشمت،همه دنیاست؛سلام...
زندگے دفتر شعرے ست پر از شادے و غم شعر من بی تو به آن ، قسمت شادش نرسید
به شوقِ بودن تو، نبضِ دل تپیدنی است
ڪاش فردا خبرم را برسانند به تو هم تو آرام شوی هم دل سرگشتہ ی من
به حدی دوستت دارم،که می دانم خدا روزی سؤالش از تو این باشد؛ چه کردی او پرستیدت؟
کاش فردا خبرم را برسانند به تو هم تو آرام شوی هم دل سرگشته ی من..
وزن چندانی ندارد اشک اما همرهش میرود انگار یک حجم وسیعی از دلم