هرچه به چال گونه ات نزدیکتر دلهره ی گم شدنم بیشتر
چال گونه ات برموداست در ارزوهای ناپدید خالد بایزیدی
یلدا را باید تا سپیده دم در نگاهت نشست خالدبایزیدی(دلیر)
زمستان بود من قالبی ازیخ تنم راکه به تن ات سایدم آن قالب یخ آب شد
توراکه بوسیدم من به جاری شدن رودخانه ی عسل دربهشت ایمان آوردم
اگرلمس تن تو گناه است من عاشقانه آن گناه را دوست دارم و نوید آن آتش جهنم رانیز