دوزخ شَرَری ز رنجِ بیهودهٔ ماست
وابستهٔ یک دمیم و آن هم هیچ است!
این کهنه جهان به کس نماند باقی
خوش باش ندانی به کجا خواهی رفت
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشت چون آب به جویبار و چون باد به دشت هرگز غم دو روز مرا یاد نگشت روزی که نیامدهست و روزی که گذشت