پنجشنبه , ۱ آذر ۱۴۰۳
نهانِ جان شده، قاموسِ احساس؛بخوان آن را کمی با قلبِ حسّاس؛پسندیدی، اگر، گل واژه ای را،از آن شادی نما؛ چون دشتِ ریواس*زهرا حکیمی بافقی،کتاب: دل گویه های بانوی احساس.*پ.ن:خاصیتِ ریواس، فرح بخشی است.🌺❤️🌺...
کلمات به دست شکوفه می رسیداگر پای دشت ترک بر نمیداشت.مریم گمار...
باران می بارد،خدا،آرزوی دشت را بر آورده کرد!....
بهار آمد و بوی یار می آیدپرستو نغمه خوان از آن دیار می آیدبه هر دشت دمن بینینگار زلف یارم را،دل من عاشق و دلدار می آیدبشویید خانه دل رابخندانید آن گل را که بوی یار می اید که بوی یار می آید...
تمام دشت مال توستتک درخت!شکوفه بزنآلوها را قرمز کن...
چو سبزه سبز میگردد ز نوروزبه روز سیزدهم، آن روز پیروزفزون بر سبزی دشت و چمنزاربه جان و دل بگردیم همچو گلزار...
دشتمان گرگ اگر داشت نمینالیدیم...نیمی از گلهی ما را سگ چوپان خورده !...
آهوان، گم شدند در شب ِ دشتآه از آن رفتگان ِ بی برگشت...
در جوی زمان ، در خواب تماشای تو می رویم.سیمای روان ، با شبنم افشان تو می شویم.پرهایم ؟ پرپر شده ام. چشم نویدم ، به نگاهی تر شده ام.این سو نه ، آن سویم.و در آن سوی نگاه ، چیزی را می بینم، چیزی را می جویم.سنگی میشکنم، رازی با نقش تو می گویم.برگ افتاد ، نوشم باد: من زنده به اندوهم. ابری رفت، من کوهم: می پایم. من بادم: می پویم.در دشت دگر ، گل افسوسی چو بروید، می آیم، می بویم...
به گوش ام خش خش پاییز زرد استدل ام میعادگاه زخم و درد استنمی آید صدایی از در و دشتهوا بس ناجوانمردانه سرد است...
در دل من چیزیست ؛مثل یک بیشهی نور مثل خواب دم صبح !و چنان بیتابم که دلم میخواهد ،بدوم تا تهِ دشت ، بروم تا سر کوه دورها آواییست ، که مرا میخواند...
این یک دو سه روز نوبت عمر گذشتچون آب به جویبار و چون باد به دشتهرگز غم دو روز مرا یاد نگشتروزی که نیامدهست و روزی که گذشت...
شبیه قاصدک هایرها در دشت میدانم...لبت بر باد خواهد دادروزی دودمانم را !!!...
ناگهانشیشههای خانه بی غبار شدآسمان نفس کشیددشت بی قرار شدبهار شد!...
جمعه ها روباید با این دلبردوتایی بزنیم به دل دشت و جاده️...
تیرگی میآیددشت میگیرد آرامقصهٔ رنگی روزمیرود رو به تمام ......
یک روز رسد غمی به اندازه کوهیک روز رسد نشاط اندازه دشتافسانه زندگی چنین است گلمدر سایه کوه باید از دشت گذشت...
درین سرای بی کسی کسی به در نمی زندبه دشت پر ملال ما پرنده پر نمی زند...