اندوهت را به برگها بسپار! واپسین روزهای پاییزت بخیر، دوست چهارفصل من! یلدایت پر از مهربانی
گله از دوست ندارم خوش وخرم باشد خودم انگار به من باز خیانت کرده...
دوستت دارم و دانم که تویی دشمن جانم از چه با دشمن جانم شده ام دوست ندانم
با دوست مگوی هرچه داری در دل شاید که روزی به دشمنی شد مایل ..
غریبگی نکن نکن غریبگی پسرم! اینجا خاور میانه است و هر کجای خاک را بکنی دوستی / عزیزی/ برادری بیرون می زند!
با من هزار نوبت اگر نامهربانی کنی ای دوست همچنان دل من مهربان توست