رُسوای من کرده چشم همیشه خیس رُسوای عالمم واسه کسی که نیس ...
و چه خوشبخت شدم من عاشق که بی دلیل این نگاهم رسوای لاله های سرخ عشقت نشد
اینقدر با سرخی لبهات بی تابم نکن می کند من را ذلیل و خوار و رسوا بوسه ات!
بی مهابا بغلم کن وسط مردم شهر /به خدا عشق به رسوا شدنش می ارزد
خنده رسوا می نماید پسته ی بی مغز را