سه شنبه , ۱۳ آذر ۱۴۰۳
نبض نگاهمبه شوق دیدن تو میزند..آریا ابراهیمی...
کاش از چشم اش بیافتد آن نگاه آریا ابراهیمی...
شب کہ می شودپشت پنجره می روم و اولین ستاره نگاهم را پیشکش تو می کنم....
چشمانت را باز کنمرا ببوسطعم نگاهمشیرین تر از لبانیستکه تو میچشی...
سر به راه بودم و یک عمر نگاهم به زمینآمدی سر به هوا، چشم به راهم کردی....
و چه خوشبخت شدم من عاشق که بی دلیل این نگاهمرسوای لاله های سرخ عشقت نشد...
صبح باشد،تو بیایی لب ایوان خیال ...ونسیم خنک صبح به موهای تو درگیر شودبی شک این حادثه هر روز قشنگ است اگر...که نگاهم پیش چشمان تو با زلف تو درگیر شود ...️️️...
غالبا در هر تصادف می رود چیزی زدستلحظه برخورد چشمت با نگاهمدل برفت ......
من تورا دارمدر نفس هایمدر نگاهمواز همه مهمتر در قلبم کہ جای هیچ کس جز تو نیست ... ️️️...
آسمان خیره به ژرفای نگاهم شده ایباز بر بیکسی خویش گواهم شده ایگوییا باز غمی در نظرت آمده استکه چنین تیره تر از بخت سیاهم شده ایآه! میدانم و میدانم و میدانم, آهز چه دردیست که هم نغمه آهم شده ایباز یاران همه رفتند و تو تنها ماندی ؟آسمان باز چرا چشم به راهم شده ای؟...
تو را غرق میکردم در نگاهماگر می دانستم میروی...
این شب ها که نیستیقرارمان باشد پای تابیدن های ماه حواسم هست!که تو هم هَمان ماهی را می بینی که من میبینماینجا بدون تو!قرارمان باشد با ماهبرساند نگاهَم را به نگاهت!بی ڪم و ڪاست....
یکی را دوست می دارم ولی افسوس او هرگز نمی داند نگاهش می کنم شاید بخواند از نگاه منکه او را دوست می دارمولی افسوس او هرگز نگاهم را نمی خواند...