بابام یه عسل خریده که انقدر سفته فکنم زنبوره یبوست داشته
وقتی بیادت می افتم درذهنم دفتر خاطرات را ورق می زنم در اطرافم زنبورها رژه می روند به یاد خاطرات توبودن چقدر شیرین است.