جمعه , ۲ آذر ۱۴۰۳
بابام یه عسل خریده که انقدر سفته فکنم زنبوره یبوست داشته...
وقتی بیادت می افتمدرذهنمدفتر خاطرات را ورق می زنمدر اطرافم زنبورها رژه می روندبه یاد خاطرات توبودنچقدر شیرین است....