یکشنبه , ۴ آذر ۱۴۰۳
نه مرا طاقت غربت نه تو را خاطر قربتدل نهادم به صبوری که جز این چاره ندانم...
خون می چکد از دیده در این کنج صبوری این صبر که من میکنم افشردن جان است...
من خسته چون ندارم، نفسی قرار بی تو به کدام دل صبوری، کنم ای نگار بی تو...
من خسته چون ندارم، نفسی قرار بی توبه کدام دل صبوری، کنم ای نگار بی تو...
پدر عزیزمشاید عطر نان هایی را که می آوردیفراموش کرده باشم.اما!عطر صبوری هایت را از دوران کودکی تا همیشه به یادگار دارم....
عشقم یه دنیا ممنونم ازت بابته تموم حس های خوبی که بهم میدی بخاطر تموم مهربونی هات بخاطر تموم صبوری هاتاولین سالگرد عاشقیمون مبارک...
گفتیم عشق رابه صبوری دوا کنیمهر روز عشق بیشتر و صبر کمتر است...