چایِ طَعمی فقط چای با اسانسِ لبخندَش... آن هَم در یک عصرِ خسته یِ کاری...
این عصر چقدر غمانگیز است! انگار در تمام قطارها و اتوبوسها تو دور میشوی ...
این عصرهای پاییزی عجیب بوی ِ نفس های ِ تو را می دهد ...! گوئی ... تو اتفاق می افتی و من دچار می شوم ...
از آفتاب هدفمند ِ عصرِ خود، نگریز !