من و عشق با هم قمار کردیم من تمامم را به پای چشم هایش باختم ...
اسمان به زیبایی ماهش مینازد و من به تو
نیمی از جهان را در چشم هایت و تمام اش را کنج سینه ات یافتم ...
من عاشق فصلی ام بنام چشم هایش ...
یکتای بی همتای من تمام زیبایی های کهکشان راه شیری را در چشم هایت دیدم ...
با خیال تو به سر بردن، اگر هست گناه با خبر باش که من، غرق گناهم همه عمر …
جان و جهانم مگر میشود تو را دوست نداشت ؟ وقتی تو شبیه مادرم بوی بهشت میدهی !
تو را به جای تمام ارزو هایم دوست میدارم !
من سپیدم ولی تو،انتهای غزل های عاشقانه ای!
محبوب من غریب منم که چشم هایم به جمال مبارک تان روشن نمیشود ...