برف شعری ست سپید که بی هیچ وزنی به دل می نشیند
موهایت را ببند این فصل به باد هایش معروف است دل من به هوایی شدن
ما ابرهای به هم رسیده بودیم از راهی بسیار دور حرفی نداشتیم گریستیم
بهار دلکش منی که شجریان خوانده باشد و دل به جا نباشد
موهات امتداد قطره های باران آسمان را به زمین آورده ای مرا به آسمان
تنگی بلوری ام شاید با ماهی سرخی در سمت چپ سینه ام