داشتیم تدارک سفر میدیدیم، سالها میشد که حال و هوای عید مثل بچگیا نشده بود ولی امسال واسم عجیب بود، تو همین حال هوا بودم قهوه تعارف کردم کمی اصرار زیادی و دستم به فنجان خورد و ریخت روی لباسش، از من پرسید تو ریختی؟ خیلی عصبانی بود ترسیدم نا...
متن دلتنگی عاشقانه
متن جدایی ناگهانی
متن خشمگین
متن ترس
متن پشیمانی
متن تنهایی تلخ
متن غروب غم انگیز
متن اتفاقات ناگهانی
متن جدایی تلخ
متن کافه تنهایی
متن خشم ناگهانی
متن پشیمانی عمیق
متن اتفاق تلخ
متن روز عید غم انگیز
متن قهوه تلخ
متن لحظه تلخ
در حال بارگذاری...