شاید به ندرت کسی را یافتم که صادق باشد؛ مهر بیجا را دریغ کند، با مشت های حقیقت سمفونی مردگان باورهایم را بنوازد و این جنگ جهانی درونی را تمام کند؛ غافل از اینکه خود باید این معما را حل کنم!
به راستی که این کردار بیهوده مرا آزرده می کند، هر دم زیر دندان های افکار خویش خورد و خاکشیر شده، بلعیده می شوم، دگر بار در زمان استراحت جویده و سپس هضم می شوم و این نشخوار فکری جان مرا می گیرد و باز زنده می شوم.
مصیبت تلخ من میدان دادن به خویش و متهم کردن دیگران و سرنوشت بهر به چاه افتادنم بود، اما چه بسا که این شکوه و شکایت گزافی بیش نیست و مسبب تمام حالاتم منی خفته در من بود.
به راستی که گاهی باید در عدالت خانه درون سرت خود را محکوم کنی و با گشاده رویی تقصیر خویش را بپذیری و افسار مشکلاتت را از گلوگاه دیگران رهاسازی آن وقت شاید تحمل همه چیز آسان شود و سودای ناامیدی از سرت بیرون بپرد.
ZibaMatn.IR