متن تکست
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات تکست
وقتی که ماه، سرب منجمدش را
روی لب های تو ریخت
به آتش سرخ قسم
دروغ های شیرینش را
سر کشیدم
تا که شاید
راز درونت، تناسخ پیدا کند
من در تو پیر خواهم شد
و تاریکی در استخوان هایت،
ته نشین می شود
تو در صورتم مرگ را ملاقات...
کارآفرینی یعنی از بالای پرتگاه سقوط کنی و تا قبل از برخورد با زمین بتونی یه هواپیما بسازی...
آره! من شیمی رو دوست داشتم، اما تا وقتی که مینشست بغلم، از غذایِ عروسی اکسیژن تعریف می کرد. به طرز آرایش کردن جیوه گیر می داد و بابت سخت گیری مندلیف غر می زد؛ اما دیگه اینکه خیال کرد مسئولیت هزینه هاش با منه و و جرم مولی ش...
قلب آدم شئ نیست. نمی شود دو تیکه اش کرد و هرکدام را دست کسی داد. قلب آدم مثل جسمش نیست؛ که هر روز پیش کسی باشد و عادت کند.
قلب مثل دست نیست که کنترلش کنی. که او را رام و مطیع خود کنی. قلب کسی را دوست نداشته...
من دیگر خسته شده ام... وازده شده ام از مصیبت های پی درپی. پس می خواهم تیرِ نگاهم را از نیمه ی پُرِ غمزده ی لیوان بردارم و به همان دو سانتی متر نیمه ی خالیِ دلخوشی اش نگاه کنم.
تجربه های اول همیشه تویِ ذهنت که نه ولی گوشه ای از قلبت میمونن، اولین عشق، اولین بوسه، اولین نفری که می کشی. من هنوز اون چهره ی رقت انگیز قدیمی م رو یادمه.
با واژه ها، با جوهر خودکار و با ذغال نرمِ مداد بر صفحه ی روزگار خواهم رقصید اما نه مثل قاصدک رها در باد...
مثل بلور های منجمدی که با وقار سطح پهناور دشت را می پوشانند و یا مثل دود یک سیگار که در خانه می پیچد و ردش...
آخرش میفهمی بی تفاوتی ضعیف ترین برخوردیه که میتونی داشته باشی. باید ذهنت رو باز تر کنی چون کلی انتخاب برای هر لحظه از زندگیت داری و اینکه متوجه ی این نکته بشی اوج پختگیه :)))
وقتی مهاجر باشی تیکه ای از خودت رو برای همیشه جا میزاری... .
مسئولیت من توی زندگی انگار اینه که عددای بزرگ و بزرگ تری بسازم. از تعداد ساندویچ هایی که میخوردم، مبلغ پولی که خرج می کردم و ساعت هایی که وقتم رو هدر میدادم.
فکر میکنی بهترین دفاع حمله ست؟ بهترین دفاع عقب نشینیه احمق!
معشوقه ی من گفته بود که لبم مهر صداقت دارد
بی خبر بودم که عجیب به حرومزاده گی عادت دارد :)
اگر روزی پرسند، تنهایی را شرح بده اینگونه خواهم گفت که تنهایی، دیاری آشوب زده است. در آن سرزمین نشاط در نزاع به سر می برد و هیچ گاه از جنگ خسته نمی شود. همان عارضه ای که به جان آدمی می افتد و آن را از پای درمی آورد....
نگاه خبیثش را بین افراد حاضر در ضیافت گرداند و روی یک نفر ثابت ماند؛ دختر انسان.
سفیدی بدنش در آن لباس سیاه بیشتر جلوه می کرد و حریص ترش کرده بود، رگ های مشخص گردنش دندان های نیشش را بیرون آورد بود؛ تحمل برایش سخت بود و او مجبور...
دردیست در دل که نمایان نتوان کرد؛ زخمی ست بر جان که درمان نتوان یافت.
نور از چشمان بی فروغم رخت بسته و امید تقلا می کند برای روییدن در میان شاخ و برگ زندگی ام.
تار و پود خیالم به هم گره کور خورده و خنده هایم رنگ باخته....
رو به هر جانب که آرم؛ در نظر دارم تو را...
همانا که مجنون شده ام و لاغیر!
تو را می بینم هر گاه که بنگرم ستارگان را در آغوش فلک.
تو را نفس می کشم به هنگام جنون شب های مستانه ام.
در کوچه و خیابان این شهر آفت...
شاید به ندرت کسی را یافتم که صادق باشد؛ مهر بیجا را دریغ کند، با مشت های حقیقت سمفونی مردگان باورهایم را بنوازد و این جنگ جهانی درونی را تمام کند؛ غافل از اینکه خود باید این معما را حل کنم!
به راستی که این کردار بیهوده مرا آزرده می...
بهار
خیابان ها را زیباتر کرده است
واژه ها را خوشحال خوشحال
آدم ها هم کیفشان کوک است
اما توچی؟
نیستی
و من همچنان چشم هایم را می بندم!
مهدیه باریکانی
برگشتنت مدام هی به عقب برمیگردد عزیز
عقب تر از تو ،که رفتن ندارد عزیز
آمدم هی بهانه ها را پاسخ دادم
اما قلب و بهانه اش که جواب ندارد عزیز
مهدیه باریکانی
ای تو ،تمام جهان من
راست بگو
قبل تو صبح روشن چه وهمی بود
که پرده ی سهمگین تاریک شب را کنار می زد؟
مهدیه باریکانی
نمیدانم کدام درد بزرگتر است؛
دردی که آنرا بی پرده تحمل میکنی،
یا دردی که به خاطر ناراحت نکردن
کسی که دوستش داری
توی دلت می ریزی و تاب می آوری!
ما از تاریکی هراسی نداریم.
از روشنایی می ترسیم؛
از حقیقت، فهمیدن، آگاه شدن...
- کتایون آتاکیشی زاده