در میانِ ابرهای دود و تَنَه،
زنِ چتری، گام بردارد، شاد و رَهَنَه.
چترِ او، رنگین کمانی در نسیم،
می رقصد با باد، در رقصی بی تَکَلُّف و رَحِم.
پرندگان، نظاره گرِ این منظره ی دل انگیز،
پر می گُشایند، در آسمانی بی مَرز و بِی تَحَدُّد.
قطراتِ باران، بوسه ای بر چترِ او،
نغمه ای می آفرینند، شاد و نغمه خُوان و سَروَد.
هر قدم، گامی به سوی روشنی،
هر نفس، نَفَسی از سرِ شوق و شادمانی و بَس.
زنِ چتری، تندیسِ امید و رهایی،
در تاریکیِ شب، چراغی روشن و تابنده و بَس.
با هر تابِ چتر، دنیایی دگر زاده می شود،
با هر قدم، راهی نو به سوی فردا گشوده می شود.
او می دَوَد، در میانِ باد و باران،
ترسی ندارد، از هیچ طوفان و تَلاطُم و تَکَلُّف.
زنِ چتری، نمادی از عشق و امید،
در قلبِ هر رهگذر، بذرِ شادی می کارد و بَس.
آوازِ او، در نیایشِ باران گم می شود،
و در سکوتِ شب، نغمه ای جاودانه می شود.
زنِ چتری، رازِ هستی را در خود نهفته دارد،
و در هر قدم، گامی به سوی خدا برمی دارد و بَس.
ZibaMatn.IR