می خواهم باور کنم دیگر غمی نیست و هیچ گره ایی کور نمانده
می خواهم باور کنم ،خوشی زده زیر ِدل ِتمام ِمردم شهر و همه از زور ِبی غمی ،غمگینند...
دوست دارم عزمم را جزم کنم و
با جسارت زیباترین واژه ها را قطار کنم کنار هم،
که چه روزگارِ خوشی است و همه ما بی دلیل خوشحالیم،
همهٔ ما بی هیچ بهانه ایی می خندیم،
و حواسمان بیشتر از همیشه به یکدیگر هست.
می خواهم باور کنم زندگی این روزها آسان تر از همیشه است و آه و افسوس و ای کاش،
از سر ِزبان ها افتاده...
می خواهم باور کنم ،
سر ِچهار راه های شهرم ،هیچ کودکی از سرما در خودش جمع نشده و
دیگر هیچ پدری رو سیاه نیست و هیچ مادری دغدغهٔ غذای کودکش را ندارد.
می خواهم باور کنم ،
آنهایی که با سیلی صورتشان را سرخ نگه می داشتند مدتی است ،
آب ِسر خوشی افتاده زیر پوستشان و از پایین ترین نقطهٔ شهر تا برج های سر به فلک کشیده،
این همه دوری و فاصله نیست....
می خواهم باور کنم،
همهٔ اخبارها حاکی از بهترین خبرها هستند
و هیچ کجا حرف از گرانی و ارز و دلار و مرگ و مصیبت ها نیست .
می خواهم باور کنم،
بمب ِانگیزه و امید افتاده میانِ آدم ها و هیچ کسی ، دلهرهٔ فردا روزش را ندارد.
همه چیز اینجا خوب است،
همه ما آرامیم ،
آسمان آبی است
و هوا آفتابی تر از همیشه....
فقط نمی دانم چرا
به خیابانِ هر نگاهی که می رسم،
حس می کنم ،هوایش عجیب بارانیست ...
هدی احمدی
ZibaMatn.IR