ای ک حسرتت نشسته ب دلم
عمرم ب انتظار تو چگونه زندگی کند
عمر من ب انتظار تو نشسته است ..
هر چند می داند این آینده بی ثمر است..
چشمانم گریه بست است ،ب کدامین وفایش این چنین می باری؟؟
چشمانم گفت :من زبان تو هم در اوج دلتنگی ات..
.عمرم گفت:در حسرت خواستنش هم اغوش خاک می شوم…
دلم گفت :او آرزویی محال است..
قلبم گفت:پس بگزار با رویای سایه اش در اغوش خاک منتظر باشم ،
شاید گاه گاهی برای مزارم گلی بیاورد
..
شاید سایه اش روی سنگ قبرم مرهمی باشد برای تسکین روحم …
نویسنده:سرکارخانم المیرا پناهی درین کبود
دانش اندوخته :علم روانشناسی
ZibaMatn.IR