«بهشت پنهان»
بکر بود و آرام،
چشم اندازش تپه ی سرسبز آن طرف رودخانه بود.
هوایش پاک،
آسمانش بود زیبا.
درختانش سرسبز،
گل هایش خوشبو.
در پس بلوطی بلند،
چشمه ای بود جاری،
چه زلال،
چه خنک،
چه گوارا.
آهویی آب می خورد،
اوجی سیراب می شد.
در سراشیبی آن،
چند خانه بود پیدا.
مردمانش مهربان،
خندان،
شیدا،
دل ها همه شاد.
باغ هایش آباد،
میوه هایش شیرین،
رسیده، آبدار، پربار.
کوچه هایش زنده،
پر از نور، سرور.
چهچه بلبل،
رقص قاصدک در هوا،
سینه سرخ آواز خواند.
آسیابش چرخان،
زندگی در جریان.
«هیچ»
ZibaMatn.IR