من نمازم را وقتی می خوانم
که گرگ شب از شدت درد
بیل بردارد و پرواز کند
برود تا برسد
پشت یک تپه گِل
زیر یک سنگ سیاه
در هیاهوی سکوت شب بو ها
بگذارد تله ای
بپرد چنگ زند گردن اندوه مرا
پاره کند خرقه تنهایی آهوی سیه چشم مرا
من و تو ما بشویم
و بیوفتد بیرون
طفل امید من چشم خدا
و همین اشک شود بانی خوشبختی ما
دست در دست ،چشم به چشم ، پا به پا ...
می رویم آنجایی که کسی غصه تنهایی آدم دارد ..
ZibaMatn.IR