100 متن کوتاه کوچه ۱۴۰۳ جدید 2024
کپشن کوچه برای اینستاگرام و بیو واتساپ
من از نهایت شب حرف میزنم
من از نهایت تاریکی
و از نهایت شب حرف میزنم
اگر به خانۀ من آمدی برای من ای مهربان چراغ بیاور
و یک دریچه که از آن
به ازدحام کوچۀ خوشبخت بنگرم
اگر در تقدیرت باشد دنیا هم برای رسیدن به او کوچک است ولی اگر در سرنوشتت نباشد حتی در کوچه ی بن بست هم به همدیگر نمی رسید...
کوچه و خیابان/پر شده از آدمهایی که دیگر لازم نیست برای داشتنشان تلاش کنی
اشاره ای کافیست!
تو اما خاص باش...
یک خاص دست نیافتنی...
در کوچه ، خیابان ، مترو
صدای تو را می شنوم
در خانه ، سکوت ، رویاها
می گویند دیوانه ام
می گویم دیوانه اگر بودم
که صدای شما را می شنیدم
از دیوارها / غم میبارد.../ کوچه ها / بهت زده / خیابان را / بغض گرفته / گلوی میدان / پُر از فریاد / چه کسی/ این پیراهنِ سیاه را به تنِ ما کرده است...! / به کجای وطنم دست بکشم / که نگوید آ...خ
کوچه ام؛
-بُن بست ،
-خسته،
-متروک اما؛
سرریز ِحسِ
آمدن ِتو!
سعید فلاحی (زانا کوردستانی)
بوی درد تازه می آید
انگار
یک کوچه آن طرف تر
کسی دارد شعر می پزد ...!
جلال پراذران
سفیر اهدای عضو
وقتی آمده بودم
که تو رفته بودی؛
و کوچه باران خورده
آخرین قدم هایت را
برایم ترجمه میکند
من آمده بودم
وقتی که تو
رفته بودی...
شقایق باباعلی
عازم کوچه معشوقه شدم، خواجه پیر
حذر داد \که سر می شکند دیوارش\
تا زنده کنم یادی از عهد قدیم
بگذار تا سَرم را، بشکند دیوارش!
شاعر: ارس آرامی
سالهاست
در کوچه ایی که به تو
ختم می شود
قدم می زنم
همنشین فصلها
شده ام
فرشته آسایش
جا مانده ام میان کوچه پس کوچه های این شهر
مشکل کوچک بودن چمدانت نبود ، در دلت جا نمی شدم!
نویسنده: کتایون آتاکیشی زاده
عاشقم…..
اهل همین کوچه ی بن بست کناری ،
که تو از پنجره اش پای به قلب منِ دیوانه نهادی ،
تو کجا ؟
کوچه کجا ؟
پنجره ی باز کجا ؟
من کجا ؟
عشق کجا؟...
بیا به کوچه من ، بازهم قدمی
بنه که از قدمت ، یک رساله درس بکشم
.
اگرچه در طلب تو
هزار ترکه زنندم
به نرگسی تو سوگند
که گام پس نکشم
تنها
آخرین معنایش
باران است و
چتر و
کوچه ای تاریک...
(فروغ گودرزی)
آنکه یک عمر به شوق تو، در این کوچه نشست
حال وقتی به لب پنجره می آیی نیست:)!
پنجره؛
آبستنِ انتظار
و کوچه؛
پا به ماهِ آمدن!
پنجره نالید و کوچه در تردید و
ابر هم بارید و معرکه برپا شد!
شیما رحمانی
پشت این دیوارها
هر لحظه فریادی می دهد جان
و من در توهم این کوچه ی بن بست
به فرار می اندیشم...
شب های پاییز
کنار نور شمع رقصان
و سمفونی عجیب باد که
در کوچه های سرد و بی روح می پیچد
دل انگیز و هم چنان، غم انگیز است
خداداد نواندیش
گفتم که
دیر یا زود می رسند
زخم ها دهان گشوده اند
کوچه ها
در قرق شب است
چراغی بیاور
....
صبر کن
صدایی از بام آمد
گزمه ها رسیدند .