شبی مهتاب بر دریا ز نور خود چراغان زد
نسیم عشق او بر دل، هوای بی قراران زد
چو گل در باغ هستی، رنگ و بویش دلربا آمد
به هر سو عطر او را باد بر جان بهاران زد
به هر موجی که برخیزد ز دریای محبت ها
نگاه گرم او بر دل، نشان بی کرانان زد
ز شوق دیدن رویش، دلم پر می کشد هر دم
که چشمانش به دل آتش، به جان سوختگانان زد
به هر جا پا نهم با او، نشان از مهر او دارم
به هر گلبرگ یاد او، به باغ عاشقانان زد
چو باران عشق او بر دشت دل ها می چکد آرام
به هر قطره صفای او، به جان مهربانان زد
ز هر نغمه که می خوانم، صدای او طنین دارد
به هر آوا، نوای او، به گوش شاعرانان زد
به هر لحظه که می سوزم ز درد عشق او گویم
که شوق وصل او بر دل، به جان بی قراران زد
اگرچه دوری اش بر من، غمی جانکاه می گردد
ولی یادش به دل آرام، به جان بی پناهان زد
به هر شعری که می گویم، به هر نغمه که می خوانم
سرود عشق او بر دل، به جان عاشقانان زد
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR