ما به دل امید دیدار تو داشتیم
خود خیال بود آنچه ما انگاشتیم
در ره عشق تو بی پروا دویدیم
لیک در پایان راه، تنها کاشتیم
چون نسیم صبحگاهی در گذر
دل به بوی زلف یار افراشتیم
هر نگاهت قصه ای از مهر بود
ما به شوق آن نگاه، دل بگذاشتیم
در غم دوری تو شب ها بی قرار
اشک را بر گونه هایم کاشتیم
چون بهار آمد، به امید وصال
در دل خود بذر عشق افراشتیم
اما ای دریغ از این افسانه ها
ما به خواب و رؤیا دل بگماشتیم
باشد روزی که تو بازآیی ز راه
ما همان روز دل به دستت داشتیم
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR