بوقت گذر از کوچه ای که خانه پدری م در آن است هنوز صدای آشنایی می شنوم همراه با گلایه ای که از در ودیوار و بامش چکه میکند از شیطنت بی حد وحصر کودکی بازیگوش و عشقی که درپس آن شکایت میتراود ، آنهم بواسطه حضور مادری که هنوز در صحن خانه درانتظار به آغوش کشیدن فرزنددر حال فرار از دست پدراست تا تنبیه نشود . با چشم خیال تمام آن را به وضوح میشود دید فریم به فریم.
و اما بگذریم !؟
برایتان این حال را آرزو نمیکنم.
خدا حافظ خاطرات مانده زیر آوار !؟! خدانگهدار خاطرات به نفس نفس افتاده درپَس آلودگیِ هوای ناپاک دل آدمهای این روزگار ...
ZibaMatn.IR