که رساند به دلبر ز من شکسته پیامی
که به بزم عاشقانش، نمانده دل به دامی
به هوای زلف یارش، چو نسیم در گذارم
که ز هر تار موی او، رسد به جان سلامی
به نگاه گرم او من، چو شراب مست و مستم
که ز جام چشم مستش، نمانده هیچ جامی
به رهش چو خاک کویم، به دل از غمش چه جویم
که به هر قدم ز کویش، رسد به دل مرامی
به گلستان رخ او، چو بهار خنده دارم
که ز بوی گلشن او، نمانده هیچ کلامی
به هوای عشق او من، چو پرنده در قفاسم
که ز نغمه های شیرین، نمانده هیچ مقامی
به خیال یار خود من، چو شمع در شبانم
که ز نور روی او من، نمانده هیچ شامی
به رهش چو موج دریا، به ساحلش رسیده
که ز عشق او به دل من، نمانده هیچ طغامی
به نگاه گرم او من، چو آفتاب روشن
که ز مهر او به دل من، نمانده هیچ ظلامی
به سوی او روانم، چو نسیم در بهاران
که ز عشق او به دل من، نمانده هیچ کلامی
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR