زیبا متن : مرجع متن های زیبا

امتیاز دهید
0 امتیاز از 0 رای

آتش افکندی به جانم، جان جهان را سوختی
خرمن ایمان و دین را، همچو کاه افروختی

سیل اشکم راه صد صحرا گرفت از هجر تو
گویی از چشمم تمام بحر و ساحل جوختی

زلف پرچینت چو شد زنجیر دل های پریش
صد هزاران عقل را در پیچ و تابش دوختی

لعل لب را چون گشودی، گوهر معنا فشاند
راز هستی را به یک دم بر زبان آموختی

چشم مستت فتنه ها در شهر عشاق انداخت
فتنه گر بودی و صد آشوب در دل توختی

تار مویت دام شد، صیاد جان ها گشته ای
دل ربودی، عقل بردی، جان ز تن اندوختی

در شب هجران چو شمعی سوختم با یاد تو
تو ولی چون صبح روشن، پرده از رخ سوختی

نقش رویت را چو دیدم، محو حیرت گشته ام
گویی از رخسار خود، تصویر جنت روختی

عطر گیسویت مرا مدهوش و حیران ساخته
بوی جنت را مگر در زلف خود پیموختی

ای که با یک غمزه صد دل را به یغما برده ای
کی چنین آیین دلبری را از که آموختی

مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR

مهدی غلامعلیشاهی ارسال شده توسط
مهدی غلامعلیشاهی


ZibaMatn.IR

این متن را با دوستان خود به اشتراک بگزارید


انتشار متن در زیبامتن