در دل شب، نغمه ی خاموشی جان می سوزد
ماه در پرده ی ابر، راز نهان می پوشد
چون دل عاشق ز غم، شعله ور و بی پرواست
شور مستی به دل از باده ی جان می جوشد
چشم خورشید به افق، خیره و خاموش بماند
تا که مهتاب ز شب، قصه ی خود می نوشد
باد صبا با گل نرگس سخن از راز کند
نغمه ی بلبل به گوش، قصه ی جان می کوشد
تندباد از سر کوه، نغمه ی فریاد کند
کوه به آرامش خود، قصه ی دل می نوشد
چشم بستن به جهان، راز بقا در خود داشت
دل ز پاکی به خدا، قصه ی خود می پوشد
خار حرص از دل انسان نتواند زدود
دل چو آرام گرفت، قصه ی خود می نوشد
راز هستی به زبان گل و باران پیداست
آن که از عشق سرود، قصه ی جان می کوشد
عاشقان ز آتش عشق اند که زنده می شوند
آب حیوان به لب، قصه ی خود می نوشد
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR