در شب هجران، نگاهت شمع رؤیای من است
هر نفس در سینه ام، آوای شیدای من است
موج گیسویت که بر دریای دل طوفان کند
ساحل آرامشم در قاب سیمای من است
از شراب عشق تو مدهوش و حیران گشته ام
جام لبریز جنون، هشیاری فردای من است
در کویر تشنگی، لعل لبت چشمه ی حیات
قطره ای از آن، بهای جان بی پروای من است
پرده ی اسرار دل را باد غفلت می درد
راز عشقت در نی خاموش و گویای من است
بی تو هر دم می شود صد بار جانم زیر و رو
این تپیدن ها نشان از عشق برپای من است
گر چه در ظاهر ز هجرت خسته و زارم، ولی
شوق وصلت در نهان، نیروی ناپیدای من است
چون غزل در بزم عشاق از لبت جاری شود
هر سخن زیباتر از شعر معمای من است
گر چه صد ره توبه کردم از غم عشق و جنون
باز هم دیوانگی آیین و دنیای من است
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR