چشم مستت می کشد در خون دل پیمانه را
عشق در آتش نهد از سوز جان کاشانه را
زلف پرچینت به دام افکنده صد صیاد را
ناوک مژگان تو خون کرده دل دیوانه را
لعل لب چون غنچه ات گل های خنده می دهد
می شکافد صبح وصلت پرده ی افسانه را
چشم بیمارت شفا بخشد به جان بیقرار
زهر هجرانت کند بی تاب این پروانه را
آه سردم شعله ور سازد چراغ آسمان
اشک گرمم می کند گوهر در این ویرانه را
قامتت سرو روان، رخسار تو گلزار ناز
می برد از یاد باغ و سرو و گل، فرزانه را
تار مویت دام صیادی، نگاهت تیر عشق
می کشد در بند زلفت مرغ دل، شاهانه را
خال هندویت نشسته بر لب یاقوت رنگ
می رباید هوش از سر عاقل و فرزانه را
نقش پایت بر دل من حک شده چون نقش جان
می نوازد یاد رویت این دل دیوانه را
عطر گیسویت معطر کرده باغ عاشقی
مست کرده بوی زلفت عندلیب و شانه را
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR