گیسوی شب رنگت افسون کرده مهتاب را
می کشد در بند زلفت صد دل بی تاب را
چشم جادویت رباید هوش از فرزانگان
می کند افسونگری ات مست و مدهوش آب را
لعل لب چون می گشایی، آتش افتد در جهان
می زند لبخند شیرینت رگ مضراب را
ناز چشمانت به یغما برده صبر عاشقان
می کند مژگان تیرت پاره صد قلاب را
عطر گیسویت پریشان کرده حال عندلیب
می رباید بوی زلفت هوش از عناب را
رقص ابرویت به هم ریزد نظام کائنات
می کند حیران نگاهت ماه و مهتاب را
آه آتشبار من سوزد فلک را هر نفس
می کند خاکستر عشقت دل سیماب را
موج خنده ات شکافد سینه ی دریای غم
می شکافد خنده ی شیرینت صد گرداب را
پرتو رخسار تو روشن کند ظلمات را
می کند تابان رخت خورشید و مهتاب را
بی تو هر دم می شود افزون غم و اندوه من
می کند هجران تو ویران دل خراب را
مهدی غلامعلی شاهی
ZibaMatn.IR