حرف ها در گلو دارد
آنقدر که دارد خفه...
چمدانم
می کشد زیپِ دهانش را
می کشد دستم را
باید بروم
می دانم پشتِ در بودی
شنیدی صدای باران را
می دانم پشتِ پرده بودی
زیر زیرکی می پاییدی
ردپاهای کشیده ی خیس را
باید بروم اما
حس می کنم
چیزی جا گذاشته ام
چیزی که مال من است
چیزی که می تپد
می تپد
می تپد در سینه ات
«آرمان پرناک»
ZibaMatn.IR