وطن، سنجابی کوچک و درمانده است!
اسیر در چنگال تیز و آهنین
درندگانی هار و گرسنه ،
که دیگر پوست و گوشتی برایش باقی نگداشته اند
و از خویش زده و بیزار
به دامان مادرش روان می شود
که سالیان دراز شورش در کوهستان را
با رویای آزادی و آسایش می بیند.
آه!!!
وقتی وطنم از من غریب تر و آواره تر است!
چگونه می توانم به خودم بگویم آواره؟!
شعر: سلام محمد
ترجمه: زانا کوردستانی
ZibaMatn.IR