روی دیوار
ساعت می خندید و زمان عقب عقب می رفت
صندلی ای که نشسته بود
پاهایش را دراز کرد و خمیازه کشید
در یخچال را باز کردم
ماه افتاد بیرون
و با صدای شکستن بشقاب ها
در فریزر یخ زد
قاشقی از سقف آویزان بود
و زیرش یک چتر باز شده
که می گفت:
باران نمی آید
فقط انتظارش را بکش
در این خانه
هیچ چیز سر جای خودش نیست
حتی من
که هر روز در گوشه ای از چشم هایت
جا می مانم
فیروزه سمیعی
ZibaMatn.IR