عادت بخت من نبود آن که...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن عاشقانه غمگین
- عادت بخت من نبود آن که...
عادت بخت من نبود، آن که تو یادم آوری
نقد چنین کم اوفتد، خاصه به دست مفلسی
صحبت از این شریفتر صورت از این لطیفتر
دامن از این نظیفتر، وصف تو چون کند کسی
خادمهٔ سرای را، گو درِ حُجره بند کن
تا به سر حضور ما، ره نبرد موسوسی
روز وصال دوستان، دل نرود به بوستان
یا به گلی نگه کند، یا به جمال نرگسی
گر بکشی کجا روم، تن به قضا نهادهام
سنگ جفای دوستان، درد نمیکند بسی
قصه به هر که میبرم، فایدهای نمیدهد
مشکل درد عشق را، حل نکند مهندسی
تفسیر با هوش مصنوعی
این غزل از بیمهری دوستان و سختی فقر میگوید. شاعر از زیبایی یار و وفاداری خود سخن میگوید، اما یار بیوفا بوده و شاعر چارهای جز تسلیم به تقدیر ندارد. فقر مانع دیدار یار است و درد عشقش را کسی درمان نمیکند. شاعر در نهایت، از ناامیدی و بیفایده بودن شکایت خود میگوید.