متن حسرت دیدار
زیبا متن: مرجع متن های زیبا و جملات حسرت دیدار
بیا که آمدنت.
بهار این دل سرد زمستانیست.
صبح است و دلم لک زده لبخندت را.
آن گونه ی سرخ و آن لب قندت را.
من پزشک نیستم، اما درد خود میدانم.
دوری از آغوش گرم توست، که سخت بیمارم.
به دیدار تو می آیم نه با پا با دو چشم دل.
مرا با آن سیه چشمان خود، میزبانی کن.
مثل آن ماهی افتاده به دام صیاد.
من به دام نگه یار گرفتار شدم.
کاش پیدا شود، آنکس که دلم را برده.
من به اندازه ی زیبایی آن چشم سیاهت.
گرفتار توام.
بی رخ ماه روی تو.
شب به چکار آیدم.
کلمه...
کلمه...
کلمه...
گاهی شعر نمی آید
بگذار سیر ببینمت...
به من بگو چگونه به دنیا نگاه کنم
و چشم هایت را نبینم؟
وقتی که دنیا
زیر مجموعه ی چشم های توست.
برای من آغوشِ تو پیرهن شده است
فراتر از پیراهن شده ست، من شده است
شکسته پشت دلم زیرِبار چشمانت
قبول کن که نگاهت کمر شکن شده است!
بنا نبود که لب وا کنم، یقین دارم
به لطف تو دلِ من تشنه ی سخن شده است
که تا تو را...
مرا در کنج آغوش خیالت،
لحظه ای جا کن.
چشمان تو ممنوعه ترین جای جهان است.
من فاتح این چشمم و فارغ ز جهانم.
مجال خواب را گرفت،
ز چشم من دو چشم تو
در سر مرا امشب تب آن عشق سوزان است
"آغوش خود را باز کن فصل زمستان است"
بگذار تا وارد شوم در خانه قلبت
وقتی هوایم بی حضورت سخت بوران است
ما مثل یک روحیم اما در یکی پیکر
با تو تمام فصلهای من بهاران است
غیبت ماه دیده ای
درد فراق اسمان
نشسته است بر دلش
غم به نشان چهره اش
قامت ماه برده است
قافله در محو غیاب
غرق قدم غربت اوست
غیر غیاب روی او
غربت چهره غرق اوست
قامت عشق تو اگر
قلب مرا صدا زند
قافله بر پا میکند
قاصد مهتاب غزل
قصه اگر قامت توست
قاصدکم غرق شده
قبله گهت را بنما
غربت کمی سخت شده
احساس، به جامِ نگهِ «تو»، دارم؛
پیوسته از این حسّ صفا سرشارم!
آیا که شود، باز بیایی پیشم؛
تا بنگری احساسِ دلِ بیمارم؟
هر زمان، شورِ دلم، مهرِ تو را میجوید از نو
پای دل، پیوسته میگردد، به سوی خاطراتت
یک شهر شده آشوب و دل ما شده ویران...
از دست دو چشمون سیاهت...
دوست دارم، هر زمان، پیشِ تو میآید دلم،
بشنوی رازی، که در سینه، معمّا میشود!