نبودم پشت خود افتاده بودم تو...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن عطیه چک نژادیان
- نبودم پشت خود افتاده بودم تو...
نبودم پشت خود، افتاده بودم،
تو بودی سایهام، ای نورِ هر دم
زمین خوردم، جهانم تیره میشد،
تو دستانم گرفتی، محرمِ غم
نه من بامن ، نه حتی دل به جایی،
تو بودی تکیهگاهم، مونس دم
دل از دنیا بریدم، زقهر رفتم،
تو گفتی: بازگرد، ای خستهی ره
شبم تاریک بود و دل پر از درد،
فقط تو مانده بودی، خسته و سرد
نمیدانند سیاهین راز اشک را،
که شب با رب گفتن باشد شهد
نمیفهمند گریه با چه عشقیست،
که در هر قطرهاش، نوریست بارب
سکوتِ خلوت شبهای تنها
پُر از لبخند تو شد، بینفسگرد
چه میداند کسی حالِ خدارا
چه گفتوگویمان شیرینتر از رب
در این جمعِ شلوغِ با آفت
دلم میخواست خلوت، بیمواسات
میانِ خندهها تنها نشستم،
نبود آن نورِ تو، دل شد به آفات
نه آرامم به جمعِ مردمان است،
که آرامم تویی، ای عشقِ هیهات
خرابم چون که یک شب بیتو باشد،
به هم خوردست ذکر و آه و طاعات
خدایا! خلوت من با تو شیرین
نپرس از من چرا گاهی شِکایات
چه شبها در پناهِ اشک و ذکرت
نشستم با تو، ای محبوبِ توضیح
نه لب خواند، نه دل گفت و ندانند
چه رازی داشت آن «یـــا رب» به تشریح
میانِ سخن شب تا سحرگاه،
تو بودی همصحبتم درسکوت و کویر
کجای این جهان چون تو رفیقست؟
که باشد در غمم، بیادعا، بیهیچ