چشم اگر بستی دلم از چشم...
زیبا متن: مرجع متن های زیبا کوتاه
- خانه
- متن ها
- متن اشعار مهدی غلامعلی شاهی
- چشم اگر بستی دلم از چشم...
چشم اگر بستی، دلم از چشم وا مانده هنوز
میدود در کوچههای ماجرا، مانده هنوز
گل ز خجلت سر به دامن برده در آغوش باد
خاک، از بوی قدمهای تو، تا مانده هنوز
سایهات چون ابر، بر جانم گذر کرده خموش
لیک این صحرا پر از بانگ صدا، مانده هنوز
ریشهام را باد برده، بیخبر از برگریخت
شاخهام در آرزوی آشنا، مانده هنوز
خواب دیدم دست من در زلف او گم میشود
صبح شد، اما دلم در آن کجا، مانده هنوز
سنگ را گفتم که آیا سینهای داری چو من؟
اشک زد بیهیچ پاسخ، بیندا، مانده هنوز
برق خندید و گریبان شب از هم باز شد
ماه اما در دل این ابرها، مانده هنوز
چشم تو چون آیهای در سورهی اعجاز عشق
دل میان لحظهی "آیا چرا" مانده هنوز
مرغ دل پَر زد ولی در دام خود حیران شدست
چاه صیاد است و بال کبک ما، مانده هنوز
آه اگر از سینهام برخاست، آتش میشود
خاک عالم در تب این ماجرا، مانده هنوز