ببین تو از حسادتِ دخترونه هیچی نمیدونی!
حسادتی که یه تنه اش به تنِ دیوونگی خورده!
تو فک میکنی من فقط به دخترایی که باهاشون حرف میزنی حسودیم میشه؟!
آره عزیزم، اونها هم هستن ولی فقط که اونا نیستن!
مثلا خودکاری که الان دستته! خب طبیعیه حسادتم!
درواقع درستش اینه که الان دستایِ من تو دستت باشه، نه که خودکارِ میونِ انگشتات!
یا حتی اون بالشتی که شب ها سرت رو روش میزاری، خب آخه لمسِ موهایِ مشکیِ تو و عطرِ تو _ازفاصله ای همینقدر کم_ مگه کم چیزیه؟؟؟
یا حتی اون رفیقِ فابِ هم جنست که داداش صداش میکنی و از بچگی باهاش بودی، همیشه تلفنشو جواب میدی و تهش میگی مخلصیم...
مگه میشه نادیده گرفتش؟
بزار پامو فراتر از این نسبت هایِ بی نسبت بزارم...
آره، مامانت...
یه جنسِ مونث که نفسِ تو به نفسش بنده و هرزگاهی میونِ تلفنات بهش میگی آخه قربونت برم....؛
همین که آخرِ شب میری خونه، یه دلِ سیر نگاه به قدوبالایِ تو میکنه و شب موقعی که خواب رفتی پیشونیتو میبوسه و قربون صدقه ات میره...!
ببین من که گفتم حسادتم به دیوونگی زده!
من گفته بودم درکم نمیکنی!
چون تو
هیچ وقت
به اندازه یِ من
عاشقِ خودت نبودی...!
.
ZibaMatn.IR